نقد و نظر
نگاه تشريفاتي به پيوست فرهنگي پروژهها/ واقعیتی بنام جدی نگرفتن پیوست فرهنگی!
ما کمتر به عنوان فعالان فرهنگي چه در قالب رسانهها و چه مديران به اين نيازهاي فرهنگي در بطن مناسبات اجتماعي جامعه انديشيده و جدي گرفتهايم. چرا سختافزارها و بسترهاي ما متناسب با نياز فرهنگي پيش نميرود.
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۰ – جمعه ۱۳۹۵/۱۱/۲۹چاپ خبر
صاحب نیوز-حسن فرامرزي/ يک: پروژههاي عمراني که در کشور اجرا ميشوند صرفاً حجمي از بتن، آسفالت و ميلگرد و آهن نيستند.
صرفاً ماده نيست که فضايي را اشغال ميکند و فضاسازيهاي جديدي را به وجود ميآورد بلکه اجرا شدن يا نشدن هر پروژهاي تبعات فرهنگي خود را دارد و چه بسا به واسطه يک پروژه، مناسبات فرهنگي دستخوش تغيير ميشود. يک مثال روشن در اين باره اجراي آزادراه قزوين – زنجان و زنجان – تبريز است. قبل از اجراي اين کريدور مرکز به غرب کشور عملاً ترانزيت مسافر در اين مسير محدود بود و کساني که در اين جادهها تردد ميکردند بيشتر هموطنان غرب کشور بودند، اما با اجراي اين پروژه ضريب نفوذ سفر و تقاضا براي سفر به نقاط غربي کشور به شکل فزايندهاي رو به افزايش گذاشت. اتفاقاً از ماحصل همين ارتباطهاست که بسياري از تصورات اوليهاي که اقوام نسبت به هم دارند فرو ميريزد و ذهنيتهاي بسياري به نفع وحدت ملي تصحيح ميشود.
دو: پس وقتي يک آزادراه افتتاح ميشود فقط حجم بتن، مساحي، نقشهبرداري، پل و آسفالت و گاردريل نيست که بر سطح زمين ظاهر ميشود بلکه به واسطه همان پروژه بزرگ عمراني، موجي از تغييرات اجتماعي و فرهنگي هم به دنبالهاش ميآيد و البته مديران جامعه بايد حواسشان به اين تغييرات و تحولات فرهنگي باشد که فيالمثل وقتي فلان فناوري نو وارد کشور ميشود تبعات اين فناوري چه خواهد بود.
گو اينکه از سالها پيش بحث پيوست فرهنگي براي پروژههاي بزرگ در شوراي عالي انقلاب فرهنگي مطرح بوده، اما واقعيت آن است که اين طرحها چندان از سوي دستگاههاي اجرايي جدي گرفته نميشود و در ثاني ماهيت پروژهها گاه چنان مرئي نيست که بشود هر لحظه براي آنها پيوستي و مقرراتي تدوين کرد.
سه: نکته ديگر در اينباره عقبماندگي پروژهها از نيازهاي فرهنگي جامعه است، به عنوان مثال نياز به سفر در جامعه ما به دلايل مختلف در سالهاي گذشته رو به افزايش گذاشته است. کلانشهرها آرامآرام شکل گرفتهاند و زندگي در برجها، ارتفاع و نوع مناسبات يک زندگي عمودي بيشتر رونق گرفته و از آنسو مساحت خانهها در شهرها کمتر شده است، از طرف ديگر بها ندادن به موضوع تفريح در شهرهاي ما باعث شده آدمها بيش از هر زماني، نياز و کمبود سفر به ويژه در روزهاي آخر هفته را در خود احساس کنند. نمونه اين قضيه را در سالهاي اخير در ميان پايتختنشينها ميبينيد که با وجود ماندن در ترافيکهاي شديد چندين ده ساعته گاه ترجيح دادهاند که مسافر شمال باشند. واقعاً چرا ما کمتر از خود ميپرسيم که با وجود هشدارهاي پليس راه و هواشناسي چرا بسياري از آدمها در همين زمستان که ريسک سفر بالاتر ميرود، ترجيح ميدهند خطر ماندن و گرفتار شدن در کولاک و بهمن را به جان بخرند، اما به جاده بزنند.
چهار: ما کمتر به عنوان فعالان فرهنگي چه در قالب رسانهها و چه مديران به اين نيازهاي فرهنگي در بطن مناسبات اجتماعي جامعه انديشيده و جدي گرفتهايم. چرا سختافزارها و بسترهاي ما متناسب با نياز فرهنگي پيش نميرود و آدمها گاه در جادههايي رفت و آمد ميکنند که متعلق به نياز فرهنگ نيم قرن پيش است و نه امروز؟ 50 سال پيش چيزي به اسم سفرهاي آخر هفته در جامعه ايران وجود نداشت، بنابراين عرض و طول جادهها متناسب با همان تعداد سفر و تعداد خودرو بود، اما امروز ما در روزگار ديگري زندگي ميکنيم، روزگاري که آدمها نياز به تفريح و تفرج دارند و اتفاقاً ما اين نياز را در همين زير بهمن ماندنها، در کولاک گير کردنها و راضي شدن به ترافيکهاي 10 ساعته براي رسيدن به شمال ميبينيم، اما متأسفانه جدي نگرفتهايم.
با اين حال نديدن ما دليل بر اين نيست که از حجم اين نياز در سالهاي آتي کاسته خواهد شد.